؟

؟

انشا در مورد دریا| تصویر نویسی ،انشا آزاد صفحه 86 مهارتهای نوشتاری هفتم| انشا صفحه 21 نگارش دهم



به کانال ما در تلگرام بپیوندید

کانال انشای enshay20

کانال کلیپnehakakkar@

کانال تبلیغ رایگان kanal_tablighat_telegram@





دریا بی پایان بود . موج ها ارامی نداشتند . دریا معنای شوری اب بود با ماهیهای کوچک و هزاران صدف رنگارنگ .

دریا یعنی صدای هیاهوی موج های کف کرده  ، باران قطره ها ، و فریادهایی سرشار از هیجان که در این بازار هیاهو در فضای نامتناهی به انتها نمی رسید .

دریا یعنی ساحل شنی با خرچنگ های رنگارنگ که بی خبر از شن ها سر بیرون می اوردند . دریا یعنی ساعت ها در جستجوی صدف ها گشتن ! یعنی به افق خیره شدن در ارزوی دیدن پایان !! دریا یعنی ساعت ها شنیدن داستان دلفین های مهربان و روزها و روزها اسیر داستان های تخیلی ذهن بودن ! دریا یعنی لنج هایی که کشتی می نامیدیمشان !! دریا یعنی کشتی به گل نشسته ای که هر بار با دیدنش از هیجان جیغ می کشیدیم و از شور دیدنش می لرزیدیم .

دریا یعنی صخره های بزرگی که به موج ها اجازه ی ورود به ساحت شهر را نمی دادند .

یعنی فریاد موج ها برای عبور و چشمهای مشتاقی که این مبارزه را به تماشا می نشستند .

دریا یعنی شنیدن قشنگترین انشا درباره ی مرغ های دریایی ! دریا یعنی وسعت و زندگی بی پایان !

دریا یعنی بازی رفت و امد موج ها ! دریا یعنی هزاران زندگی ، هزاران شور و شوق ، هزاران امید و ارزو !!!











انشا درباره پدر مقدمه بند نتیجه پایه نهم | انشا درباره پدر مقدمه بند نتیجه پایه یازدهم و دهم




به کانال ما در تلگرام بپیوندید

کانال انشای enshay20

کانال کلیپnehakakkar@

کانال تبلیغ رایگان kanal_tablighat_telegram@

از آنجا که اصل وجود هر انسانی از پدر و مادر است، ‌می توان گفت درمیان پیوندهای خویشاوندی، هیچ کس به اندازه پدر و مادر به انسان نزدیک نیست. همچنانکه هیچ کس به اندازه آنها ، با انسان مهربان نیست. پدر و مادر بعد از خداوند، حق حیات بر گردن فرزند دارند. این دو موجود مهربان، فرزند یا فرزندان خود را از دوران ضعف و ناتوانی آنها یعنی از دوران کودکی تا زمان توانمندی یاری می رسانند و همه امکانات خود را سخاوتمندانه نثار فرزندان می کنند. بنابراین نقش حیاتی و ارزشمند پدر و مادر در پرورش و رشد فرزند، بر کسی پوشیده نیست و بر فرزندان لازم است که قدر زحمات پدر و مادر را بدانند.

 

جایگاه پدر و مادر در تمام ادیان آسمانی و حتی مکاتب غیرالهی، مورد احترام و تکریم قرار گرفته است. پیامبر و اهل بیت آن حضرت و همچنین آیاتی از قرآن کریم، به طور مکرر، مقام و منزلت والدین را بیان کرده و به انسانها سفارش می کنند که از احترام به پدر و مادر و نیکی به آنها غفلت نورزند. در چند سوره از قرآن کریم، نیکی به والدین، بلافاصله پس از مبحث توحید آمده است. اهمیت این موضوع تا بدان پایه است که در روایات اهل بیت پیامبر (ص) توصیه شده که حتی اگر پدر و مادر کافر باشند، رعایت احترامشان لازم است. در سوره انعام قسمتی از آیه 151 می خوانیم: … چیزی را شریک خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید …

انشا در مورد طبیعت|انشا به زبان عادی و ادبی ( نوشته ) صفحه ۴۱



به کانال ما در تلگرام بپیوندید

کانال انشای enshay20

کانال کلیپnehakakkar@

کانال تبلیغ رایگان kanal_tablighat_telegram@


طبـــــــــــــــــــــــــــــــــیعـت   ازسرسبزی و زیبایی کوه و دشت و دمن تا دریا و غروب و خورشید و بسیاری از چیز های دیگر که زبان من قادر به گفتن آن نیست طبیعت همان گلی است که ما از روی خود خواهی آن را از اصلش جدا می کنیم، تا زیبایی و عمر کوتاهش را کوتاه ترکنیم را کوتاه تر می کنیم. طبیعت همان دریایی است که از زیباییش استفاده می کنیم ،از جزر و مدش زیبایی طبیعت را بیش تر حس می کنیم،اما پس از ترک کردن دیا وساحل هر آنچه که دور ریختنی است را در آن جا رها می کنیم ،با اینکه می دانیم این کار بد و ناپسند است ولی آن را انجام می دهیم و از همه بد تر زمانی است که برای تفریح خود زباله ها را در طبیعت رها م کنیم ، اما نمی دانیم چه آثار بدی برای خودمان دارد صدای طبیعت همچون آهنگ دلنواز روح ما را تازه می کند و به ما زندگی دوباره می بخشد .صدای شرشر آب صدای جیک جیک گنجشگ ها و صدها صدای دیگر که از آن لذت می بریم . ما انسان ها طبیعت را بسیار دوست داریم ، ولی از همه موجودات بیش تر به آن آسیب می زنیم ما باید برای طبیعت مانند هر موجود زنده ی دیگری احترام بگذاریم و برای آن ارزش قائل باشیم . یادمان باشد که ما در برابر نعمت های خداوند مسئول هستیم و خداوند از ما درباره ی آن نعمت ها باز خواست می کند . خداوندا کمک کن تا قدر طبیعت را بهتر و بیش تر بدانیم .   آمین

 

انشا کار نیکوکردن از پرکردن است |بنویسیم ششم درس دهم



به کانال ما در تلگرام بپیوندید

کانال انشای enshay20

کانال کلیپnehakakkar@

کانال تبلیغ رایگان kanal_tablighat_telegram@

سلام . دیدین بعضی وقتها هرچی بخواین  انگار دود میشه میره هوا یا اگه نخواین کسی رو ببینین  شبانه روز جلوی چشمتون داره رژه میره ؟ حالا شده بود داستان من و اینترنت پرسرعت . جونم بهتون بگه یک هفته ما همش دنبالش گشتیم  خبری ازش نبود که نبود . حالا منم که تازه در دام اعتیاد فضای مجازی  (همون اینترنت خودمون ) مبتلا شدم و به همین راحتی نمیشه ترکم داد و خانومم هم میگه از دست رفتم . بعضی اوقات آدم دوست داره بی خیال همه چی بشه و بزن ته دیگ رو هم در بیاره . منم که حسابی کلافه بودم چند بار سراغ سرویس دهنده adsl رفتم کلی پیگیری کردم تا اینکه بالاخره به نتیجه داد و تونستم باز درخدمت دوستان باشم . یاد داستان بهرام گور و همسرش افتادم  اگر چه قصدم  مقایسه نیست ولی خوندن داستان هم خالی از لطف نیست :

بهرام گور پادشاه مقتدر و معروف ایران باستان بود . در شکار هم ماهر بود . گور اسب (گور اسب تو مناطق کویر مرکزی ایران زندگی میکنه)در ایران زیاد بود و این حیوان مورد علاقه بهرام بود . یک روز شاه جوان رفته بود شکار و زنش رو هم باخودش برده بود . واسه اینکه مهارتش رو به همسرش نشون بده گور اسبی رو نشون داد و گفت میخوای سم  حیوون رو به سرش بدوزم و بعد مهره ای رو با فلاخن ( یه جور وسیله برای پرتاب سنگ های کوچک) به طرف گور انداخت  مهره تو گوش حیوون  رفت و وقتی  گور اسب بینوا با سم پاش سعی میکرد یه جوری خودش رو از شر مهره خلاص کنه بهرام گور هم تیری با کمونش بطرف حیوون انداخت و سم و سر حیوون رو به هم دوخت. بعد هم رو به ملکه اش کرد و با غرور گفت دیدی ؟ زنه هم که جوان و بی تجربه بود در جواب شاه گفت : کار نیکو کردن از پر کردن است . بهرام گور که انتظار این رفتار رو نداشت و حسابی حالش گرفته شد به وزیر که همراهش  بود دستور داد ملکه رو بکشه . اون  هم زن رو برد تا دستور شاه رو اجرا کنه . از پیش شاه که دور شدن وزیر به زن شاه گفت تو جوون و زیبایی و شاه هم از روی عصبانیت فرمان صادر کرده . من نه میخوام بعدا که غضبش فروکش کرد توبیخ بشم و نه الان دست خالی برگردم . زن رو به یک عمارت برد که دو طبقه داشت و حیاطش وسیع بود . اون لباسی از ملکه گرفت و با خون گوسفند آغشته کرد و به شاه نشون داد. قضیه هم فراموش شد و سر بهرام گور هم به چیزهای دیگه گرم شد . ولی وزیر به زن گفت که از عمارت بیرون نره تا مبادا کسی اونو ببینه. زن هم از وزیر خواست گوساله ای براش ببره تا اون وقتش رو سرگوم حیوون باشه . وزیر هم اطاعت کرد و یه گوساله تازه بدنیا اومده براش آورد.. زن هر روز صبح گوساله رو روی کولش میذاشت و از عمارت پایین میومد و غروب هم روی کولش میذاشت و بالا میبرد . کم کم گوساله برزگ شد و سنگین ولی همچنان زن روی کولش اونو رو از پله عمارت  بالا  و پایین میبرد . یک روز بعد از مدت ها وزیر به سراغش اومد و گفت بهرام گور دلتنگی اونو کرده . زن به وزیر گفت بهرام رو به عمارت بیاره ولی راجع به زنش چیزی نگه . بهرام و وزیر به عمارت اومدن و زن هم که صورتش رو پوشونده بود گوساله سنگین رو روی کولش از پله ها پایین آورد . وزیر به بهرام گفت که آیا کار این زن خیلی عجیب نبود و آیا هرکسی میتونه این کارو بکنه ؟ بهرام هم در جواب وزیر یاد جمله زنش افتاد و گفت کار نیکو کردن از پرکردن است . مابقی ماجرا هم طبق داستان ختم به خیر شد

هدف داستانی که نقل شد یک جمله س : برای انجام دادن یک کار به بهترین صورت و کسب نتیجه دلخواه باید تلاش و تمرین بسیار کرد

انشا در مورد پاییز با مقدمه بند و نتیجه پایه هفتم وپایه دهم| انشا در مورد پاییز با مقدمه بند و نتیجه پایه یازدهم 96|97


به کانال ما در تلگرام بپیوندید

کانال انشای enshay20

کانال کلیپnehakakkar@

کانال تبلیغ رایگان kanal_tablighat_telegram@


پاییز فصلی است که در آن برگ های درختان به زردی می گرایند ؛ اما بعضی از برگ ها هم در راه زرد شدن گاه قرمز و قهوه ای می شوند. پاییز همان فصلی است که در آن برگ درختان می ریزند و در زیر پای رهگذران بی تفاوت خش خش می کنند.

پاییز شاید همان فصل غفلت است و رخوت شاید هم نه فصل هوشیاری و تدبر است؛ چه فرقی می کند که در پاییز خواب باشی یا بیدار مهم آن است که پاییز کار خودش را می کند. به دقت و حوصله دست به کار آراستن می شود؛ آراستن درخت ها ، شهر ها ، باغ ها و زمین به زرد و سرخ و قهوه ای برگ ها ؛ به قطرات گاه نم نم و گاه شر شر باران و به باد که می وزد.

پاییز همان فصل دل انگیزی است که گاه رویایی اش می خوانند

همان فصلی که می توانی در آن ساعت ها از پنجره ی اتاق به درخت روبروی خانه نگاه کنی و خسته نشوی. پاییز همان دل انگیزانه ایست که گاه هوس می کنی زیر بارانش بی روسری در کوچه قدم بزنی تا موهایت خیس شوند.

پاییز همان مادر رقص خرامان برگ هاست که به ناز و عشوه ی تمام چرخ زنان از آسمان بر سرت می بارند، و تو سریع تر می روی تا زیر برگ هایش برسی و با خودت بگویی این یکی به افتخار من افتاد.

پاییز همان موسیقی خوش خش خش برگ هاست _همان برگ های خرامان_ که این بار هوس می کنی کفشهایت را در آوری تا موسیقی هبوط برگ ها پاهایت را قلقلک کند.

پاییز همان فصل درختان لخت خرمالو است که سرخی خرمالوهایش ر ا به همه عرضه می دارد.

همان فصل قاصدک های شیطون که برایت خبر می آورند ، خبر های خوش ، خبر هایی که هیچ وقت نمی رسند وتو باز هم آنها را بر می داری و فوت می کنی و با نگاهت تعقیبشان می کنی تا در آبی ابری آسمان پاییز گم شوند.

آه عجب این پاییز برگ زیر هزار رنگ خوش می نشیند در چشم و خیال من … ومن از ورای سفیدی دیوار های اتاقم همه را ، همه را خوب خوب می دانم؛ دیگر جاده های پاییز را از حفظ شده ام.