؟

؟

انشا کار نیکوکردن از پرکردن است |بنویسیم ششم درس دهم



به کانال ما در تلگرام بپیوندید

کانال انشای enshay20

کانال کلیپnehakakkar@

کانال تبلیغ رایگان kanal_tablighat_telegram@

سلام . دیدین بعضی وقتها هرچی بخواین  انگار دود میشه میره هوا یا اگه نخواین کسی رو ببینین  شبانه روز جلوی چشمتون داره رژه میره ؟ حالا شده بود داستان من و اینترنت پرسرعت . جونم بهتون بگه یک هفته ما همش دنبالش گشتیم  خبری ازش نبود که نبود . حالا منم که تازه در دام اعتیاد فضای مجازی  (همون اینترنت خودمون ) مبتلا شدم و به همین راحتی نمیشه ترکم داد و خانومم هم میگه از دست رفتم . بعضی اوقات آدم دوست داره بی خیال همه چی بشه و بزن ته دیگ رو هم در بیاره . منم که حسابی کلافه بودم چند بار سراغ سرویس دهنده adsl رفتم کلی پیگیری کردم تا اینکه بالاخره به نتیجه داد و تونستم باز درخدمت دوستان باشم . یاد داستان بهرام گور و همسرش افتادم  اگر چه قصدم  مقایسه نیست ولی خوندن داستان هم خالی از لطف نیست :

بهرام گور پادشاه مقتدر و معروف ایران باستان بود . در شکار هم ماهر بود . گور اسب (گور اسب تو مناطق کویر مرکزی ایران زندگی میکنه)در ایران زیاد بود و این حیوان مورد علاقه بهرام بود . یک روز شاه جوان رفته بود شکار و زنش رو هم باخودش برده بود . واسه اینکه مهارتش رو به همسرش نشون بده گور اسبی رو نشون داد و گفت میخوای سم  حیوون رو به سرش بدوزم و بعد مهره ای رو با فلاخن ( یه جور وسیله برای پرتاب سنگ های کوچک) به طرف گور انداخت  مهره تو گوش حیوون  رفت و وقتی  گور اسب بینوا با سم پاش سعی میکرد یه جوری خودش رو از شر مهره خلاص کنه بهرام گور هم تیری با کمونش بطرف حیوون انداخت و سم و سر حیوون رو به هم دوخت. بعد هم رو به ملکه اش کرد و با غرور گفت دیدی ؟ زنه هم که جوان و بی تجربه بود در جواب شاه گفت : کار نیکو کردن از پر کردن است . بهرام گور که انتظار این رفتار رو نداشت و حسابی حالش گرفته شد به وزیر که همراهش  بود دستور داد ملکه رو بکشه . اون  هم زن رو برد تا دستور شاه رو اجرا کنه . از پیش شاه که دور شدن وزیر به زن شاه گفت تو جوون و زیبایی و شاه هم از روی عصبانیت فرمان صادر کرده . من نه میخوام بعدا که غضبش فروکش کرد توبیخ بشم و نه الان دست خالی برگردم . زن رو به یک عمارت برد که دو طبقه داشت و حیاطش وسیع بود . اون لباسی از ملکه گرفت و با خون گوسفند آغشته کرد و به شاه نشون داد. قضیه هم فراموش شد و سر بهرام گور هم به چیزهای دیگه گرم شد . ولی وزیر به زن گفت که از عمارت بیرون نره تا مبادا کسی اونو ببینه. زن هم از وزیر خواست گوساله ای براش ببره تا اون وقتش رو سرگوم حیوون باشه . وزیر هم اطاعت کرد و یه گوساله تازه بدنیا اومده براش آورد.. زن هر روز صبح گوساله رو روی کولش میذاشت و از عمارت پایین میومد و غروب هم روی کولش میذاشت و بالا میبرد . کم کم گوساله برزگ شد و سنگین ولی همچنان زن روی کولش اونو رو از پله عمارت  بالا  و پایین میبرد . یک روز بعد از مدت ها وزیر به سراغش اومد و گفت بهرام گور دلتنگی اونو کرده . زن به وزیر گفت بهرام رو به عمارت بیاره ولی راجع به زنش چیزی نگه . بهرام و وزیر به عمارت اومدن و زن هم که صورتش رو پوشونده بود گوساله سنگین رو روی کولش از پله ها پایین آورد . وزیر به بهرام گفت که آیا کار این زن خیلی عجیب نبود و آیا هرکسی میتونه این کارو بکنه ؟ بهرام هم در جواب وزیر یاد جمله زنش افتاد و گفت کار نیکو کردن از پرکردن است . مابقی ماجرا هم طبق داستان ختم به خیر شد

هدف داستانی که نقل شد یک جمله س : برای انجام دادن یک کار به بهترین صورت و کسب نتیجه دلخواه باید تلاش و تمرین بسیار کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.